سال نو مبارک
سال عزیزای من دلم واسه اینجا خیلی تنگ شده بود اصلا وقت نمیکردم کلا درگیریم شما ها بودین امروز روز عید به همه تبریک میگم حلماساداتم اونقدر بزرگ شیرین زبون شدی دل میبری با این قیافه نمکیت هلیا کوچولو تو اونقدر ریزه میزه موندی ک مورچه خطاب میکنن بهت الهی من دورت بگردم عکسای این چند وقت میفرستم تا یادگاری بمونه اینجا
نویسنده :
حس مبهم
16:58
پروژه عكساي هلياسادات
اين عكس تو بيمارستان اورده بودمت تو اتاق شيردهي بهت شير بدم عزيزم ...
نویسنده :
حس مبهم
14:00
شرح حال اين روزهاي ما
هليا ساداتم دو روز يزد تو دستگاه تنفس بودي تا دكتر ترخيصت كرد و شكر خدا حالت خوب شدو مشكل خاصي نداشتي. حلما ساداتم الهي بميرم كه روز اول دومي حسوديت شده بود بغض داشتي نميدونستي چيكار كني بهونه گير شده بودي نميدوني چقد منم همپات بغض داشتم دلم برات خون بود شكر خدا روز سوم حالت خيلي خوب شده انس گرفتي با اجي جونت الان كه صبح ها پا ميشي اول ميگي اجي ميري سراغ گهوارش ببيني هست يا نه يكي هم كه مياد خونمون ميگه اجي ميخواد ببره ميگي نخوام (تيكه كلامت شده) الان كه دارم براتون مينويسم امروز روز تاسوعا حسيني هسته
نویسنده :
حس مبهم
20:50
هليا سادات دنيا امدنت مبارك عزيزكم
هليا ساداتم ٢٣/٦/١٣٩٦به دنيا امدي الان كه دارم برات مينويسم ميدونم خيلي دور شده ولي چه كنم ك سرم حسابي به شما فسقليا گرمه بيمارستان ك بودم به ياد اينجا بودم اونجا تو ياداشت گشويم حال و روزمو ثبت كردم كه اينجا بزارمش دختركوچولو عزيزم الان كه دارم برات مينويسم بيمارستانم و تو پشم نيسي دوست داشتم حالت هامو اينجا تو ياداشت هاي گوشيم ذخيره كنم بد به وبلاگت انتقال بدم چهارشنبه با زندايي فاطمه رفتيم پياده روي از اونطرف هم روغن كرچك از دارو خونه گرفتيم تا اگر خدا بخدا من امشب بخورم اخر شب سردرد داشتم روغن كرچك حدودت چهارتا درب از اون خوردم بزار نگم چقد بدمزه بود رفتم بهداري پيش اغايي تا فشارم كنترل بشه فشارم عالي بود...
نویسنده :
حس مبهم
20:44
بدون عنوان
الهي من فدات بشم من تو حال خودم بودم ديدم يهو شال منو سر كردي گوشي اغايي هم برداشتي داري واسه خودت حرف ميزني نميدوني چه صحنه قشنگي واسم بود ببهايخوشكلت بغل كردي لالا شدي بله الان جاي شما نشستن رو دكوري هستن بايد بزور درت بيارم اينجا مشهد هشتم تولد ماماني بود بابايي اونجا برام تولدتگرفت ...
نویسنده :
حس مبهم
22:09
شرمندگي
سلام كوچولو هاي خوشكلم اين چند وقت اينقد گرفتار بودم اينقد فراموشيم زياد شده بوده كه اصلا يادم به وبلاگ نبود خيلي خودم سرزنش كردم امشب كه چرا فراموش كرده اين دفتر خاطراتو شارژ سالانه واي فا تموم شد منم درگير كارامون شدم ديگه اصلا بيخال واي شدم ٣٠خرداد رفتيم مشهد تا هشتم تير مشهد بوديم عاليييي بود هم تو گل خوبي بودي اذيت نكردي هم اجي كوچولوت راسي گفتم تو شكم ماماني اجي هسته از الان كه خيلي ابراز علاقه داري بهش هي مياي شكمم بوس ميكني ميگي اجي حالا نميدوني كه اجي چيه فقط ميگي اجي خبر بد ديگه اي هم ك دارم بابامييرزا به رحمت خدا رفت شوك بدي بود خيلي بد چقد دوستت داشت همين الان كه عكسش نشونت ميدم ميگي بابا هنوز تو خاطرت ...
نویسنده :
حس مبهم
21:48
عکسای حلماسادات بعد عید
سلام حلماکوچولو من خدا عنایتی داده تا من بتونم عکسای طلسم شدت اینجا بزار طی اتفاقاتی من کشف کردم چجوری میتونم همشو بزارم از اون موقع من تا الان دو دفعه همه عکسا و متن ها رو اماده کردم که بزارم نشده!!!!!!! میگی چرا نشد چون یبار که همشو اینجا تایپ کردم نمیدونم چیشد یهو صفحه هنگ کرد منم صفحه بردم تا درست شد دیگه طی نوشتن حسش پریده بود باز از اول بزارم دیروز هم نشستم به تایپ کردن که یهو شارژ لبتابم تموم شد خاموش شد اون موقعس که نزدیک اشکت در بیاد مث گربه شرک به لبتاب نگاه کنی خلاصه امروز امدم به حول قوه الهی این عکسا بزارم خب جونم برات بگه این همون عکسایی هست که از عید تا الان میخوام بزارم پس قاطی پاتی تا جایی که یادم باشه ...
نویسنده :
حس مبهم
13:32
عکسای حلماخانومی قبل عید
اینجا مریض بودی عزیزم واسه قبل عیدی هسته لباستو تن کردم ببینم اندازته یا نه اینجا میخوای لباستو تن کنی حلماخانومی من اینجا هنوز نه چهاردست و پا میرفتی نه راه فقط سینه خز رفته بودی زیر میز ...
نویسنده :
حس مبهم
15:59