قلب کنجدم تشکیل شده

سلام یگانه های زندگیم

ببخشید که دور امدم کلی سرم شلوغ مریضی حلما کوچولوم خرید عید و....

کنجد کوچولو عزیزم مامانی رفتم دکتر گفت خداروشکر سالمی قلب کوچولوت تشکیل شده و یدونه ای خیلی خوشحال شدم که قلبت تشکیل شده چون تمام ترسم همین بود 

حلماساداتم وقتی رفتیم یزد دکتر اونجا هوا یخ بود باعث شد چشمات خراب بشه صبح ها نتونی از هم بازشون بکنی هی اب ازش میومد و کلیم میکرد که بردیمت دکتر و رفع شد خداروشکر  چقد اذیت میشدی گریه میکردی وقتی قطره مینداختیم تو چشمات

دیروز با دایی قاسم و زندایی و خاله محدثه و زینب خانومی علی اقا اغاییت رفتیم کرمان خرید عید حسام چون زیادی شیطونی میکنه نبردیمش جاش گذاشتیم پیش مادرجونش توهم چون تازه خوب شدی گفتم شاید باز سرما بخوری اونجا خنک باشه پیش مامانی گذاشتیمت 

خیلی خوش گذشت کلی اونجا یاد تو حسام خالی کردیم 

زیاد نتونسم خرید کنم چون پسندم نبود قرار شد یبار دیگه با دایی قاسم بریم یزد خرید

نیم ساعت قبل دایی قاسم زنگ زد میای بیا بریم یزد خرید منم قبول کردم زنگ اغایی زدم برم یا نه گفت برو بد پیام داد که اگه میشه نرو دلم شور میزنه بری منم زنگ دایی قاسم زدم نمیام 

خلاصه الان حالم خوبه حلماسادات الان کنار مامان صدیقه خوابی کنجد کوچولو تو هم که جات راحت راحته

ایشالله باز بیام با خبرای خوب