حلما ساداتحلما سادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره
پیوند منو باباییپیوند منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
هليا ساداتهليا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
,وبلاگ کوچولوهام,وبلاگ کوچولوهام، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامانی تا الانمامانی تا الان، تا این لحظه: 24 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابایی تا الانبابایی تا الان، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

کوچولولو من

عکسای حلماسادات بعد عید

1396/2/29 13:32
نویسنده : حس مبهم
519 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حلماکوچولو من خدا عنایتی داده تا من بتونم عکسای طلسم شدت اینجا بزار طی اتفاقاتی من کشف کردم چجوری میتونم همشو بزارم از اون موقع من تا الان دو دفعه همه عکسا و متن ها رو اماده کردم که بزارم نشده!!!!!!!

میگی چرا نشد چون یبار که همشو اینجا تایپ کردم نمیدونم چیشد یهو صفحه هنگ کرد منم صفحه بردم تا درست شد دیگه طی نوشتن حسش پریده بود باز از اول بزارم دیروز هم نشستم به تایپ کردن که یهو شارژ لبتابم تموم شد خاموش شد اون موقعس که نزدیک اشکت در بیاد مث گربه شرک به لبتاب نگاه کنی

خلاصه امروز امدم به حول قوه الهی این عکسا بزارم 

خب جونم برات بگه این همون عکسایی هست که از عید تا الان میخوام بزارم پس قاطی پاتی تا جایی که یادم باشه شرح حال میدم واسه کی و کجا بوده مفصل میخوام امروز پرچونگی کنم

الهی من به قربون اون دندون کوچولوت اولین دندونی که سر زد اوردیمت اتلیه تا یه عکس بیاد موندنی باشه برامون

29/10/95سالگرد ازواج منو بابایی بود امدیم اتلیه عکس گرفتیم منو تو لباس هامون ست هم بود که خاله انسیه زحمتشو کشید دوتا عکس تکی از تو گرفتیمعزیزم

یکی از روزای تعطیلی عید دوتایی تنها بودیم تو خونه تو هم خیلی بهونه میگرفتی زنگ اغایی زدیم رفتیم پارک کلی خوش گذروندیم 

وقتی هوا خیلی خوب و ملس باشه جون میده از شهر بزنی و از طبیعت استفاده کنی دور هم باشیم اینجا هرمزون با اغاجون عمه های اغایی با زنمو افسانه خیلی خوش گذشت

بله اینجا یهووویی تو عمو مصطفی 

به به اینجا کافه نسیممممممم امدیم کمی به شکم هامون برسیمممم و شما رفتی دنج ترین جا نشستی محل هیچکی ندادی به خوردن سیب زمینی مشغولی

بلههههه اینجا با زن دایی فاطمه(زن دایی امید) با بابایی و مامان صدیقه امدیم واسه من دکتر خلاصه من رفتم تو لیست نوبت خودمون امدیم پارک که الهی بی پارک بشم میگی چرا؟؟ وقتی رفتیم تو محیا خانومی تاب بازی کنید گوشیمو گم کردم بلههههههه این شد که کلی گشتیم نگرد نیست نبود دکتر رفتیم برگشتیم بافق گوشیم روشن بود ولی کسی برنمیداشت خلاصه روز بعد گوشیو یه خانومی پیدا کرد من با دایی امید رفتم گرفتم

 

خب از کفیت عکس بگذریم جیگر من تیپ زده بود بریم در

بله شب نیمه شعبانی یه کوچولو تو رو با هام هام بردیم دورت زدیم ترسیدیم بترسی از صدای ترقه

گل من عکسات تموم شد پس بعدی میرم سراغ عکسای تولدت

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)