حلما ساداتحلما سادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره
پیوند منو باباییپیوند منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
هليا ساداتهليا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
,وبلاگ کوچولوهام,وبلاگ کوچولوهام، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامانی تا الانمامانی تا الان، تا این لحظه: 24 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابایی تا الانبابایی تا الان، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

کوچولولو من

بدون عنوان

سلام عزیزم جونم برات بگه از اون روزی که برات نوشتم دیگه ننوشتم سر مامانی شلوغ بود سیزده بدر باباییت سرکار بود منو دایی هات با بابایی مامانی رفتیم روستاهای اطراف شهر خیلی خوش گذشت به بقیه بیشتر چون مامانی نمیتونست بره از کوه بالا یا با بچه ها والیبال بازی کنه بازم خوش گذشت  دختر خوشکلم دو روز پیش مامانی دل و کمرش درد گرفته بود رفتیم بیمارستان ماما بهم گفت باید سوزن ریه بهم بزنن که اگه تو کوچولو قصد زود سفر کردن به دنیا مامانی داشته باشی هیچ مشکلی پیش نیاد خلاصه چون اگه زود دنیا میومدی باید میزاشتنت تو دستگاه واسه ادامه کامل شدنت و دستگاهش تو شهر ما نبود باید میرفتیم شهر ساعت 1 شب با بابایی دایی امیدت و مامانی رفتیم شهر ساعت2 رسیدیم...
18 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام مامانی ببخش عزیزم چند وقته نیومدم برات بگم از اتفاقات که افتاده شارژ مدم تموم شده بود بعد منو مامانی هم افتاده بودیم دنبال خرید جهیزیه خلاصه سرم خیلی شلوغ بود خب خب خبرا رو بهت بگم قرار بود با مامان جون بابا جون(مامان بابای بابایت)برم زیارت اغاامام رضا مشهد 22اسفند با باباجون رفتم دکتر ببینم دکترم اجازه میده یا نه که نمیدونم بگم خوشبختانه یا بدشانسی دکترم گفت دیونه شدی دختر میخوای بچه هشت ماه بیاری  شکمت پایین اصلا مسافرت طولانی برات خوب نیست یه کوچولو خورد تو ذوقم ولی قانع شدم گفتم چشممم این از این خب خبر بعدی شب سال نو مامانی دایی هاتو گفته بود بیان خونمون واسه شام ماهی داشتین تا ساعت دو شب خونمون بودن خیلی خوش گذشت حس...
7 فروردين 1395

خریدجهیزیه

سلام مامانی  امروز صبح با بابایی مامانی رفتیم برای خرید جهزیه خیلی خسته شدم الان دارم میام خونه وایی که جهیزیه خریدن با این که شیرینی داره خسته کنندس مامانی 16 روز دیگه میره تو هشت ماه همش به خودم میگم کی بشه این دوماه هم بگذره با این که خیلی سختی داره اذیت میشم ولی واسه بغل کردنت همه چی تحمل میکنم حتییییییییییی زایمانو خوب مامانی من برم کمی لالا تا خستگیم در بره دوست دارم مامایی ...
8 اسفند 1394

بدون عنوان

سلام مامانی الان که دارم برات مینویسم ساعت 11/49 دقیقه شب بابایی شب کاره منم خونه مامانی هستم مامانی بابایی خوابن منم بد خواب شدم نمیدونم چرا استرس دارم حس میکنم قراره اتفاقی بیفته خدا کنه حسم الکی باشه مربوط به حاملگی باشه همش فکرای الکی میکنم هی میخوام خودمو از این فکرها رها کنم حواسمو پرت کنم نمیشه واسه همین پا شدم بیام واست بنویسم فدای دخترم امروز سوم ببین چه زود میگذره دوماه دیگه تو بغل مامانی هستی ایشالله امشب با بابایی رفتیم کابینت ببینیم واسه خونمون ایشالله خرداد یا تیر شایدم زودتر اماده بشه دکراسیون خونه زودتر بریم اخه همه سرشون شلوغه اینبر عیدی کار قبول نمیکنن  ما هم گفتیم اشکال نداره ما که صبر کردیم اینم روش خوب کوچولو ...
4 اسفند 1394

ناز مامان

وای فا دیروز وصل کردم ببخش گل مامان دیروز مامان جون رفته بود مامانشو ببرن دکتر بابایی هم که طبق روال سرکار باباجونم بی بی و اقابابا برده بود روستاشون خلاصه من تو خونه تنهازنگ زن دایی فاطمت زدم با انسیه محدثه دوستای صمیمی مامانی امدن خونه مامان جون تا بعداظهر اینجا بودن کلی نی نی هاشون شیطونی کردن حسام پسر داییت عمه قربونش بره یکسال دوماه داره شیر همشونه هی زینب دخمل خاله محدثه هول میداد یا بوسش میکرد ما هم میخندیدیم من نمیدونم تو کوچولو من دنیا بیای حسام چه بلایی قراره سرت بیاره به دایی قاسمت گفتم اگه حسام به تو بره دختر بهش نمیدم خخخخخخخ   دایتم میگه از خدات باشه نمیدونه که مامانی میخواد(به قول باباجون)تو رو بالشت سرم کنم روش ...
30 بهمن 1394

بدون عنوان

سلاممممممممم مامانی ببخش دور شد زود به زود بهت سر نمیزنم دختر قشنگم یه خبر خوب واست دارم که زود به زود بیام پیشت دیروز بخاطر دردشدید پهلو رفتم پیش دکتر که خداروشکر گفت عادی و مشکلی نیست واسه استفاده گوشی هم گفتم گفت سه ماه اول نباید استفاده کرد اووووووف میدونی مامانی الان هفت ماهشه بیشتر هم استفاده نکردم خووووب دخی عزیزم مامانی میخواد وای فا راه بندازه اینجوری بیشتر بهم نزدیک میشیم من هر روز میتونم بات حرف بزنم امروز بابایی سرکاره زنگ دایی امید زدم امد دنبالم امدم خونه خاله فقط به عشق تو دختر عزیزم که واسش پست بزارم فدای تکون خوردنات راسی دختر قشنگم امروز روز ولنتاین روز عشق دیروز که رفتیم دکتر چون شلوغ بود دور نوبت مام...
25 بهمن 1394

بدون عنوان

    دخمل مامان مامانی داره میره خونه هر وقت نت داشتم میام پیشت واست کلی حرف دارم قربونت برم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتت دوست دارم دنیا دنیا ...
19 بهمن 1394

اولین پست مامانی

سلام مامانی این اولین نوشته ای که واست مینویسم قربونت برم هنوز دنیا نیومده شدی همه دنیا و رویای من و بابایی ایده وبلاگ زدن واست و از یه وبلاگ دیگه کش رفتم هههههه چند روز پیش با بابایی داشتیم تو نت دنبال اسم میگشتیم البته من داشتم بلند واسه بابایی میخوندم اسم ها رو که اسم ملیسا نظرمو جلب کرد بابایی هم بدش نیومد از اس ملیسا خلاصه با کلی حرف زدن بابایی رفت لالا منم از بیخوابی تو گوگل اسم ملیسا سرچ کردم یه وبلاگ نظرمو جلب کرد دیدممم بلههههههه یه بابایی واسه دختر کوچولوش وب زده از روزی که دنیا امده تا الان که چهارسالشه دیدم چرا که نه من واسه کوچولوم یه وب بزنم از الان که هنوز به دنیا نیومدی ولی میدونی مامانی مشکل اینجا بود که دکتر مامانی به...
19 بهمن 1394