حلما ساداتحلما سادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره
پیوند منو باباییپیوند منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
هليا ساداتهليا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
,وبلاگ کوچولوهام,وبلاگ کوچولوهام، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامانی تا الانمامانی تا الان، تا این لحظه: 24 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابایی تا الانبابایی تا الان، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

کوچولولو من

ده ماهگی حلماخانم دوماهگی کوچولوم

سلامی به گرمی افتاب به سردی زمستان میوه های زندگی من زندگی داره میگذره زودتر از اونی که فکرشو بکنیم حلماساداتم:دخترم امروز شد 10 ماهت عزیزکم روز به روز داری قدم بر میداری به بزرگی من هنوز هیرونم چی شد اینقد زود گذشت درکش و ندارم که هذم کنم چه زود مادر شدم چه زود بزرگ شدی خدایا شکرت بابت همچین فرشته ای ما خوشبختیم مگه خوشبختی در چیه خوشبختی یعنی یه خانواده4 نفره لبخند تو بزرگ شدی عزیزم اونقد که موهای خشکلت میتونم گیره بزنم یاد گرفتی بگی علی ولی با لهجه کج و کوله دیروز تب کردی کلی گریه میکردیی خداروشکر امروز تبت امده پایین الان کنارم نشستی داری با پستونک تو دهنت بازی میکنی .   کنجدکوچیک من:سلام عزیزم الان که دارم برات می...
7 اسفند 1395

خدایا شکرت که داره میگذره....

سلام حلماساداتم خوبی مامان  همه چی امن و امان زندگی میگذره فقط این وسط یه کوچولو ویار های کوچولومون هسه روز به روزتو هم یه کشف تازه میکنی امروز صبح تا الان همش داری میگی دایی داییی دایی بهت میگم دایی قاسم کو هنگ میکنی همه جا نگاه میکنی باز از نو میگی دایی دایی دایی یبار هم با دایی قاسم حرف زدی فدات بشم خوشکل خانمم داره 9 ماهت تموم میشه کم کم بری تو 10 ماه بزرگ شدی خانمم چند روزه یاد گرفتی از پشتی یا دیوار بگیری رو پاهای کوچولوت وابسی و چقد شیرینه واسه همه ما یه چیز جالب دیگه هم یاد گرفتی که الکی بخندی مامانی الکی الکی زورکی زورکی دهن کوچولوتو باز میکنی بلند بلند میخندی یه تیک هم افتاده رو لبت که ناراحت میشی لباتو به شکل غنچه ...
1 اسفند 1395

ولنتاین مبارک

سلام نی نی های من دیروز ولنتاین بود روز عشاق بود منو خاله انسیه خاله محدثه و زندایی فاطمه دور هم جمع شدیم مردهامون سوپرایز کردیم خیلی خوش گذشت مامانی  ...
27 بهمن 1395

بدون عنوان

سلام خانمي امدم با به سري عكسات ا اينم از تو عمو علي يهويي اينم خونه زندايي فاطمه امروز ...
25 بهمن 1395

اش دندونی هم تموم شد

حلما خانمم امروز به خوبی گذشت یادم  رفت عزیزم عکس بندازم از بس خونه شلوغ شده بود درگیر کارا بودم 3تا زندایی هات امده بودن خاله انسیه خاله محدثه مامان جونم امده بود خلاصه کلی شلغ شلوغ شده بودیم خوش گذشت عزیزم فقط من هی حرس میخوردم اش کم نیاد ب همه برسه خداروشکر رسید الان داری واسه خودت چهار دست و پا میری اینور و اونور  ذوق میزنی منم خسته مونده نشسم پای لبتاب دارم برات میتایپم بابایی رفته دنبال کاراش شبی قراره اینجا خونه مامانی بخوابیم حسش نیس برم خونه خلاصه عزیزم خودا یارونگهدارت   ...
22 بهمن 1395

اش دندونی

سلام حلمای نازم امروز قرار واسه دندونات اش بپزیم مامانی اش دندونی ولی همه گفتن اش رشته خوشمزتره قرار شد اش رشته پر کشک درست کنیم الان که دارم برات مینویسم خیلی بهونه گیر شدی مامان همش داری گریه میکنی واست اهنگ مورد علاقتو گذاشتم داری گوش میدی هر یه ثانیه گوش میدی بد میزنی زیر گریه باز گوش میدی باز گریه تکلیفت با خودت مشخص نیست مامان خدا کنه امروز به خشی خوبی بگذره  ...
22 بهمن 1395

ملیسا وحلما

سلام گل دختر مامان فدای مهربونیت دو روز که داری چهاردستو پا میری اونم یه کوچولو میری باز خسته میشه سینه خز میری قربونت بشم وقتی خونه مامانی هستیم در خونه زنگ میخوره ذوق میزنی تند تند میگی اغا اغا فک میکنی اغایته مامانی شیرین زبون شدی و دوست داشتنی مامانی وقتی میخواستم واست وب بزنم بهت گفتم از وبلاگ ملیسا خانومی ایده گرفتم چند روز پیش رفتم وب خوشکلش نظر گذاشتم بد بابایش هم امد وب ما واسه تو نظر گذاشت خیلی خوشم امد از حرفشون که شاید بزرگ شدین با هم دوستای مجازی خوبی بشین انشالله      ...
19 بهمن 1395

دندون کوچولوهای حلمایی

سلام حلمای نازم خوبی مامانی دارم برات تدارک میبینم واسه دندونات راسیتش چون خونمون کوچولو مامانی هم بارداره نمیتونم کسیو دعوت کنم عزیزم  قراره واست اش بپزم ببرم واسه خوانواده ها ایشالله خوب از پسش بر بیام عزیزم فردا قراره ببرمت اتلیه واسه عکسات عاشقتم
17 بهمن 1395