حلما ساداتحلما سادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره
پیوند منو باباییپیوند منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
هليا ساداتهليا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
,وبلاگ کوچولوهام,وبلاگ کوچولوهام، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامانی تا الانمامانی تا الان، تا این لحظه: 24 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابایی تا الانبابایی تا الان، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

کوچولولو من

دخترم یکساله شد

سلام حلمای قشنگم میرسیم به بحث شیرین تولد عالی بود همه چی منو زندایی فاطمه و زندایی مرضیه مسئول پذیرایی بودیم و متاسفانه وقت نداشتم عکس بگیرم و مسئولیت واگذارکردیم به عمو مصطفی که هنوز به دست خودم نرسیده خب اینم از عکس همه چی به خوبی گذشت و فکرشو میکردم شد وچقد خوشحال بودی بغل همه میرفتی و عکس میگرفتی کلی ذوق میکردی حالا میرسیم به بحث شیرین کادو باباحسن واست یه چرخ خشکل خرید اغاجون یه زنجیر.منواغایی واست پلاک اسمت وخریدیم.دایی قاسم برات تاب خرید.دایی امید تلفن.دایی سعید قلک و لباس خشکل.عمومصطفی و عموعلی دوتاسکه دادن.ننه فاطی و خاله معصومه اغاییت که جاشون خالی بود هم مقداری پول دادن.دستشون درد نکنه حسابی گل کاشتن خب مثل این...
9 ارديبهشت 1396

یکسالگی حلما چهارماهگی هلیا

سلام به دخی کوچولوهای نازممممممممم  حلماساداتم فردا روز تولدت روزی که خدا تو رو به ما دادو من خیلی خداروشاکرم اصلا باورم نمیشه اینقد زود بزرگ شدی قشنگ یادمه درست پارسال همچین روز من تو بیمارستان بودم نمیدونم چرا نمیتونستم زایمان کنم از سن کمم بود یا یه چیز دیگه خلاصه هی سوزن فشار بهم میزدن شب که میشد هم قط میکرددن تا بلخره مامای خصوصی که گرفته بودیم امد بالا سرم با کلی ورزش و... روز هفتم حدودا ساعت 10 صبح بود که تو کوچولو به دنیا امدی یادمه ماما خود بیمارستان هنوز فامیلیش به یاد دارم خانوم سلوکی وقتی یه چیزی کرد تو دهنت تا چیزیی که خوردی در بیاد بد گذاشتت رو دلم و گفت واست ارزوی خوشبختی کنمم و نمیدونی چه حس خوبی بود هم گریه ه...
6 ارديبهشت 1396

عکسای کوچولولوم

سلام گل من امدم اگه قسمت باشه عکساتو امروز دیگه بزارم این عکس واسه روزای قبل عیده اینجا نوشتم رفتیم یزد واسه نی نی کوچولومون دکتر که تو مریض شدی چشمات خراب شد ولی زود خوب شدی مامانی داشت لباس عیدت تنت میکرد ببینه اندازته یا نه شیطونی من اینجا همش میرفتی سراغ ایینه یا زیر میزش کلی ترسیدم شمدونی هاش بریزی رو خودت خلاصه الان شمدونی هاشو جمع کردم  ناز دختر خوشکلم بشم من اینجا که میبینی سیزده بدر 96 هسته بله درسته ایشون ببیی هستن خودت اونجا داشتی جر میدادی که بری پیش این گوسفند به زبون شیرین خودت(ببیی) اونجا از بس گفتی دایی دایی  دایی های جیگرت این مسئولیت قبول کردن نوبتی یا تو ببرن پیش ببیی ی...
24 فروردين 1396

کنجد کوچولو دخترمیشود

سلام کوچولو من حلماساداتم خوبی خیلی شیطون شدی دخترم اونقد زیاد ک هی دلم میخواد محکم بغلت کنم به خودم فشارت بدم بوست کنم شیریم شدی تو دل برو تازگیا رو پاهات وایسادی میخوای قدم برداری که میخوری زمین واسه همین میترسی وایسی رو پاهات ناز خندهای الکی که میکنی  کنجدکوچولو دیروز 19 فروردین منو بابایی مامان صدیقه و اغاییت با اجی کوچولوت رفتیم یزد هم واسه دکتر هم واسه سونو تعیین جنسیت با همه امیدی که داشتم  پسرکوچولو باشی ولی یهویی دختر بودی قدمت مبارک ناز من دختر نعمت خدا چقد دوستمون داره که نعمت به زندگیمون میاره با امدن حلما تو زندگیمون کلی نعمت امد تو زندگیمون خونمون درست کردیم بابایی کارش بهتر شد یه کار دیگه هم پیدا کرد و.......
20 فروردين 1396

بدون عنوان

سلام کوچولولو های من امدم با عکسامون  بخورمت حلما خانومیم با این اخمت وای باز میخوام بزارم بقیشو نمیدونم حجم ندارم یا اینجا قبول نمیکنهفک کنم باید دونه دونه بزارم   ...
8 فروردين 1396

سال نو مبارك

سلام ميوه هاي زندگيم عيدمون مبارك امروز روز چهارم عيد سال تحويل حلما خانومي حموم بود با مامان صديقه.  منو بابايي با موتور با سرعت داشتيم ميومديم خونه مامان صديقه سال تحويل باهم باشيم كه جور نشد دخي خوشكلم كوچولولو من امسال سه تايي بهم ست كرديم تيپ صورتي زديم چقد خشكل شديم  ديشب با دايي اميد و دايي قاسم مامان صديقه و بابايي رفتيم پارك ابشار كباب درست كرديم كلي خوش گذرونديم تا ٢.٣٠شب اونجا بوديم پري شب با خاله انسيه و خاله محدثه با دايي قاسم اينا رفتيم باقراباد خونه باغ فاميل هاي اميرحسين اونجا كلي خوش گذشت پيتزا خورديم هي ميخواسم ازت عكس بگيرم با لباست مگه ميزاري عزيزكم همش بد ميفتي اين عكس كت شلوار قشنگت بقيه...
4 فروردين 1396

قلب کنجدم تشکیل شده

سلام یگانه های زندگیم ببخشید که دور امدم کلی سرم شلوغ مریضی حلما کوچولوم خرید عید و.... کنجد کوچولو عزیزم مامانی رفتم دکتر گفت خداروشکر سالمی قلب کوچولوت تشکیل شده و یدونه ای خیلی خوشحال شدم که قلبت تشکیل شده چون تمام ترسم همین بود    حلماساداتم وقتی رفتیم یزد دکتر اونجا هوا یخ بود باعث شد چشمات خراب بشه صبح ها نتونی از هم بازشون بکنی هی اب ازش میومد و کلیم میکرد که بردیمت دکتر و رفع شد خداروشکر  چقد اذیت میشدی گریه میکردی وقتی قطره مینداختیم تو چشمات   دیروز با دایی قاسم و زندایی و خاله محدثه و زینب خانومی علی اقا اغاییت رفتیم کرمان خرید عید حسام چون زیادی شیطونی میکنه نبردیمش جاش گذاشتیم پیش م...
19 اسفند 1395

داریم میریم دکتر کنجد کوچولو

سلام  کنجد کوچولو امروز قرار ساعت 2.30 حرکت کنیم بریم یزد نوبت دکتر دارم برم ببینم چی به چیه عزیزم قلب کوچولوت تشکیل شده یا نه؟ همه چی خوبه یا نه؟ میتونیم عید بریم خوش گذرونی یا نه؟ دیروز عمو مصطفی عملش کردن اپاندیس داشت کلی اذیت شد الان هم بیمارستان شکر خدا خوبه امروز 2ماهو5روزه که تو دلمی کوچولو برمیگردم انشالله با خبرای خوب  دوستون دارم 
9 اسفند 1395