یکسالگی حلما چهارماهگی هلیا
سلام به دخی کوچولوهای نازممممممممم حلماساداتم فردا روز تولدت روزی که خدا تو رو به ما دادو من خیلی خداروشاکرم اصلا باورم نمیشه اینقد زود بزرگ شدی قشنگ یادمه درست پارسال همچین روز من تو بیمارستان بودم نمیدونم چرا نمیتونستم زایمان کنم از سن کمم بود یا یه چیز دیگه خلاصه هی سوزن فشار بهم میزدن شب که میشد هم قط میکرددن تا بلخره مامای خصوصی که گرفته بودیم امد بالا سرم با کلی ورزش و... روز هفتم حدودا ساعت 10 صبح بود که تو کوچولو به دنیا امدی یادمه ماما خود بیمارستان هنوز فامیلیش به یاد دارم خانوم سلوکی وقتی یه چیزی کرد تو دهنت تا چیزیی که خوردی در بیاد بد گذاشتت رو دلم و گفت واست ارزوی خوشبختی کنمم و نمیدونی چه حس خوبی بود هم گریه ه...
نویسنده :
حس مبهم
12:23